آرشیو دی 1395
پری رویِ گل اندامم نگیر از من خیالت را
که عمری آرزو دارم تبِ شوقِ وصالت را
ورودِ دل برانگیزت نرفت از خاطرم هرگز
شرایط گرچه نگذارد بپرسم از تو حالت را
به بوی نابمیخکها حسابی کرده ام عادت
مگر در کوچه میریزی خم زلف شلالت را
خوشا بر حال آیینه که در دیدارها بیند
لب سرخ و رخ ماه وسیاهی های خالت را
از آن روزی که با نازِ نگاهت شاعرم کردی
به جای باده می نوشم غزل های زلالت را
هنوز ای شاخه ی پُرگل خدا داند پشیمانم
که مثلِ ساقه ی پیچک نپیچیدم نهالت را
بدونِ رویمهتابت فضایخانه تاریک است
نگیر از من عسل بانو تماشایِ جمالت را
دیشب که شکوه ام را با ماه کرده بودم
تک تک ستاره ها را آگاه کرده بودم
آشفته شد سه تارم از شرح روزگارم
از بس که ناله های جانکاه کرده بودم
همسایه ردّ شد امّا نشْنید هق هقم را
ای کاش درد دل را با چاه کرده بودم
درد و دریغ و افسوس آمد به پیشوازم
گویی که قوم وخویشی باآه کرده بودم
رفت و به دزدها داد تقدیر میهنم را
در نامه ها گلایه از شاه کرده بودم
از ترس تیغ قیچی در کوچه های ایجاز
محدوده ی غزل را کوتاه کرده بودم
تا بی کرانه با خود ای کاش در جوانی
بانو گلم عسل را همراه کرده بودم
جذّابی و هم رنگ شقایق شده ای تو
ازچشم توپیداستکهعاشق شدهایتو
پیدا نشود مِثل تو در عالم هستی
دردانه ای از خلقت خالق شده ای تو
با عشوه بیا در محل و محفل عشاق
زیرا که پذیرفته و لایق شده ای تو
از باغ بهشت آمده ای تا که بگویی
با زندگیِ ساده موافق شده ای تو
ای گـوهر دردانه بدان قدر خودت را
چون برحذر از آینه ی دق شدهای تو
آنقدر ظریفی که به عنوان تشابه
با برگِ گلِ لاله مطابق شده ای تو
تا کی بزنم بر سر و با شکوه بگویم
عذرای منی مونس وامق شده ای تو
دیگر دل ما را به نگاهی ننوازی
بانو عسلم محو دقایق شده ای تو
رفته ام از قمصرِ کاشان گلاب آورده ام
شیشهی ذی قیمتیازعطر ناب آورده ام
باغ فروردین که وا شد ازنفس های بهار
غنچه های ِ نوبرِ رخ در حجاب آورده ام
آنقَدر درتاب وتب بودم که ازترس نسیم
خرمنی از برگ گل را با شتاب آورده ام
مِثل بارانی که پر میباشد از رنگین کمان
جلوه های ویژه را با آب و تاب آورده ام
شُرشُر فوارهها بر پلک زنبق مینشست
کاینچنین شعر تری بر وزن آب آورده ام
از همانروزی که روکردم به شعر زندگی
در غزل تمثیل های بی حساب آورده ام
بی تأمل در هوای دیدن خورشید ِعشق
رو بـه سوی قلّــه های ِ آفتـاب آورده ام
بر مزار ِ لاله ها از خاطراتم خط زدم
آنچه را از رنگ و بویِ انقلاب آورده ام
از وجـودم خستگی ها را ببر بانـو عسل
بیدلی هستم که از ناز تو تاب آورده ام